hadi

یه روز ۲ نفر داشتن توی دانشگاه با هم صحبت میکردن اولی به دومی گفت تو پدرت چیکارست گفت پدر من مهندس هست و کارش ساخت و سازه تو پدرت چیکارست
اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت پدر من شهید شده
اولی لبخندی زد و گفت پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه ؟!!! :>
دومی دلش شکست و بدنش سرد شد و با بغضی عجیب گفت
سهمیه رو پس میدم اگه میشه شما هم بابامو پس بدید !!!!!!!!!!!!!! :-<

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:1 توسط hadi| |

استاد: وقتی بزرگ شی چه میکنی ؟

شاگرد: عروسی!

استاد: نخیر منظورم اینه که چی میشی ؟

شاگرد: داماد!

استاد: اوووف ،منظورم اینه وقتی بزرگ شی چی حاصل میکنی؟ ... شاگرد: زن

استاد: احمق ، وقتی بزرگ شی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟

شاگرد: عروس میگیرم!

استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهند ؟ شاگرد : نوه...!!‬

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:59 توسط hadi| |

من از خدا خواستم ...


من از خدا خواستم که پليدي هاي مرا بزدايد
خدا گفت : نه
 

 
 
  آنها براي اين در تو نيستند که من آنها را بزدايم .بلکه آنها براي اين در تو هستند که تو در برابرشان پايداري کني


من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه

 
 
 روح تو کامل است . بدن تو موقتي است


من از خدا خواستم به من شکيبائي دهد
خدا گفت : نه

 
 
  شکيبائي بر اثر سختي ها به دست مي آيد. شکيبائي دادني نيست بلکه به دست آوردني است


من از خدا خواستم تا به من خوشبختي دهد
خدا گفت : نه

 
 
 
من به تو برکت مي دهم
خوشبختي به خودت بستگي دارد


من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه

 
 
 
درد و رنج تو را از اين جهان دور کرده و به من نزديک تر مي سازد


من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه

 
 
 
تو خودت بايد رشد کني ولي من تو را مي پيرايم تا ميوه دهي


من از خدا خواستم به من چيزهائي دهد تا از زندگي خوشم بيايد
خدا گفت : نه

من به تو زندگي مي بخشم تا تو از همۀ آن چيزها لذت ببري


من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا ديگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتي


 
 
  امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده

باشد که خداوند تو را برکت دهد...

براي دنيا ممکن است تو فقط يک نفر باشي ولي براي يک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنيا ارزش داشته باشي

داوري نکن تا داوري نشوي . آنچه را رخ مي دهد درک کن و بدان که برکت خواهي يافت

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:46 توسط hadi| |

عذرخواهی: واژه ای که دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.
بیمه‌ عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.
شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
تلفن همراه: وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.
خودپرداز: دستگاهی‌ست که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ است ولی در عمل مکافاتی بیش نیست.
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی.
بزرگراه: نوعی پیست رالی
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است.
سطل آشغال: وسیله‌یی‌ست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها.
حراج: اصطلاحی‌ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:43 توسط hadi| |

شخصیت خودت را برای کسی تشریح نکن

چون کسی که تو را دوست داشته باشد به آن توضیحات نیازی ندارد

و کسی که از تو بدش بیاید، باور نمی کند!

 

 

وقتی دائم بگویی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمی شوی

وقتی دائم بگویی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی

وقتی دائم بگویی فردا انجامش می دهم، آن فردا هیچوقت نمی آید!

وقتی صبح بیدار می شویم دو انتخاب داریم:

برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،

یا بیدار شویم و رویاهایمان را دنبال کنیم.

انتخاب با توست...

ما کسانی که به فکرمان هستند را نگران می کنیم و حتی به گریه می اندازیم

و گریه می کنیم برای کسانی که حتی لحظه ای به فکر ما نیستند!

این یکی از حقایق عجیب زندگی است،

و اگر این را بفهمی،

هیچوقت برای تغییر دیر نیست

 

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:42 توسط hadi| |


Power By: LoxBlog.Com